افکار من

هر لحظه از زندگی که می گذرد مرگی ست ناگهانی..وقتی این زندگی به سر می آید دیگر مرگ های ناگهانی تمام می شوند.

در حقیقت مرگ واقعی همین گذشت لحظه هاست که آگاهانه صورت می پذیرد و مرگ لحظه ی قبلمان را حس می کنیم.اما وقتی زندگی تمام می شود دیگر مرگ های لحظه های زندگی را درک نمی کنیم...

زندگی با مرگ شطرنجی را بازی می کند که مطمئن است در نهایت توسط او مات می شود.

تمام تلاش بشر اینست که هرچه بهتر زندگی کند اما آنچه آخر نصیبش می شود آن است که حتی نفس زندگی را هم نمی تواند حفظ کند..

زندگی نیست که دارد به مرگ می رسد..مرگ است که دارد زندگی را تعقیب می کند تا دوباره بگیردش.

همه ی ما تا شعاع خاصی از خیال زنده ایم.

مرزهای زندگی از واقعیت است تا خیال.مرگ خارج شدن از این حیطه است.

خیال ما همواره زندگی تمام شدنی را پیگیری می کند اما خواست ما به ابدیت چشم دارد.

به دنیا که می آییم کم کم مرگ را ترک می کنیم.زندگی مسیری است که در آن می کوشیم ردپای نیستی قبل از به دنیا آمدن را کم کنیم.زندگی تلاشی ست برای کم کردن ردپای مرگ اولیه..اما در واقع به جای اول بازمی گردیم.

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:از کتاب روبوسی با عزرائیل نوشته ی کاظم عابدینی مطلق,ساعت15:56توسط یاشیل | |